معنی پرنده قطب جنوب

فارسی به عربی

قطب جنوب

دائره منجمده جنوبیه


قطب

ترکیز، قطب، محور

فرهنگ فارسی هوشیار

قطب جنوب

میخ نیمروز میخ رپیتوین


قطب جنوب عالم

جهانمیخ نیمروز

عربی به فارسی

قطب

نجیب زاده , ادم متنفذ , متشخص , قطب

فرهنگ معین

قطب

ملاک و مدار چیزی، بزرگ و مهتر قوم، هر یک از طرفین محور کره زمین که آن ها را قطب شمال و قطب جنوب می گویند، جزء رسانای یک دستگاه که جریان برق از آن خارج یا به آن وارد می شود. [خوانش: (قُ) [ع.] (اِ.)]

لغت نامه دهخدا

قطب

قطب. [ق ُ] (اِخ) ستاره ای است ساکن نزد قطب شمال که بدان جهات را معین کنند. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

قطب.[ق ُ] (اِخ) موضعی است به عقیق. (معجم البلدان).

قطب. [ق َ] (ع مص) آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی. رجوع به قُطوب شود. || بریدن و فراهم آوردن. فراهم آمدن و مجتمع گشتن. گویند: قطب القوم. || آمیختن. || به خشم آوردن. || پر گردانیدن. || در هم افکندن گوشه ٔ جوال را و دوتاه ساختن و گرد کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب): قطب الجوالق. (اقرب الموارد).

قطب. [ق ُ طَ] (ع اِ) ج ِ قُطْبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قُطْبه شود.

قطب. [ق ُ طُ] (ع اِ) ستونه ٔ آهنی آسیا و چرخ. (منتهی الارب). آهنی است در سنگ پائین آسیا که سنگ بالا بر آن گردد. (اقرب الموارد). رجوع به قُطْب شود.

فرهنگ عمید

قطب

(جغرافیا) هریک از دو طرف محور کرۀ زمین با مناطق اطراف آن،
مکانی که فعالیت خاصی در آن زیاد یا متمرکز باشد: قطب صنعتی،
(فیزیک) دو انتهای پیل یا باتری الکتریکی،
شیخ و مهتر قوم، کسی که مدار کارها به وجود او باشد،
(نجوم) ستاره‌ای میان جدی و فرقدان که راهنمای قبله است، ستارۀ قطبی،
* قطب جنوب: (جغرافیا) طرفی از محور کرۀ زمین که در جنوبی‌ترین نقطۀ کرۀ زمین واقع شده و طول جغرافیایی آن ۰ درجه و عرض جغرافیایی آن ۹۰ درجۀ جنوبی است،
* قطب شمال: (جغرافیا) طرفی از محور کرۀ زمین که در شمالی‌ترین نقطۀ کرۀ زمین واقع است و طول جغرافیایی آن ۰ درجه و عرض جغرافیایی آن ۹۰ درجه شمالی است و محاذی ستارۀ قطبی است،

معادل ابجد

پرنده قطب جنوب

433

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری